عشق جاودان
من برای سال ها مینویسم ...... یک نفر ... یک جایی ... تمام رویاهاش لبخند توست ... و زمانی که به تو فکر می کنه ... احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه ... پس هر گاه احساس تنهایی کردی ... این حقیقت رو به خاطر داشته باش ... یک نفر ... یک جایی ... در حال فکر کردن به توست زندگی یعنی بازی. سه ، دو ، یک … سوت داور............ بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی ، غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربان شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ، پیر شدی سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختی مغرورانه اشک ریختیم چه مغرورانه سکوت کردیم چه مغرورانه التماس کردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : عشق جاودان نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،
درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو...
کاش میشد سهم من از با تو بودن
تنها آرامش و عشق باشد نه دلتنگی و انتظار...
هر گاه نیستی و دلتنگ توام نامت را در دلم زمزمه میکنم ،
اینگونه است که آرام میشوم ،
دلم را راضی میکنم و اینگونه روزهای دلتنگی را سر میکنم
دلم به سوی آسمان دلتنگی پر میکشد در میان میگیرد یاد تو را ،
درد دل میکند با خاطره هایت ، تکرار میکندحرفهایت ،
حرفهایی که تو همیشه با دلم در میان میگذاری ...
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،
نشسته ام بر روی ابرهای خیالت ،
و در رویاهای تو سیر میکنم آسمان دلتنگی ام را....
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای در فکر تو نباشم ،
هیچگاه فکر نکن که در حال فراموش کردن تو باشم
درست است که روزها میگذرد، چه زود آسمان تاریک امشب ،
روشنی فردا میشود اما نمیگذرد ، نمیگذرد ،
نمیگذرد هیچگاه آن عشقی که در قلبم نسبت به تو دارم ،
تمام نمیشود ، تمام نمیشود ،
تمام نمیشود هیچگاه آن احساسی که به تو دارم...
هر چه دوست داری از من بخواه جز فراموش کردنت ،
اگر میخواهی بروی برو اما من هستم ،
آنقدر میمانم تا ماندنم مرا یاری کند ، تا دوای عشقت مرا درمان کند...
میمانم و میمانم تا لحظه مرگم ،
آنقدر عاشقت میمانم تا لحظه از دنیا رفتنم قصه عشق مرا بنویسند...
نه عزیزم به این خیال نباش که روزی سرد شوم ،
جانم را از من بگیرند با تو دوباره زنده میشوم ،
دنیا را از من بگیرند با تو دوباره صاحب دنیا میشوم ....
هیچگاه نمیتواند کسی تو را از من بگیرد،
میدانی که قلبم بی تو میمیرد،
تو در قلبمی و هیچگاه دنیای عاشقانه من نمیمیرد....
نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،
درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو...
کاش میشد سهم من از با تو بودن
تنها آرامش و عشق باشد نه دلتنگی و انتظار...
هر گاه نیستی و دلتنگ توام نامت را در دلم زمزمه میکنم ،
اینگونه است که آرام میشوم ،
دلم را راضی میکنم و اینگونه روزهای دلتنگی را سر میکنم
دلم به سوی آسمان دلتنگی پر میکشد در میان میگیرد یاد تو را ،
درد دل میکند با خاطره هایت ، تکرار میکندحرفهایت ،
حرفهایی که تو همیشه با دلم در میان میگذاری ...
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ،
نشسته ام بر روی ابرهای خیالت ،
و در رویاهای تو سیر میکنم آسمان دلتنگی ام را....
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای در فکر تو نباشم ،
هیچگاه فکر نکن که در حال فراموش کردن تو باشم
درست است که روزها میگذرد، چه زود آسمان تاریک امشب ،
روشنی فردا میشود اما نمیگذرد ، نمیگذرد ،
نمیگذرد هیچگاه آن عشقی که در قلبم نسبت به تو دارم ،
تمام نمیشود ، تمام نمیشود ،
تمام نمیشود هیچگاه آن احساسی که به تو دارم...
هر چه دوست داری از من بخواه جز فراموش کردنت ،
اگر میخواهی بروی برو اما من هستم ،
آنقدر میمانم تا ماندنم مرا یاری کند ، تا دوای عشقت مرا درمان کند...
میمانم و میمانم تا لحظه مرگم ،
آنقدر عاشقت میمانم تا لحظه از دنیا رفتنم قصه عشق مرا بنویسند...
نه عزیزم به این خیال نباش که روزی سرد شوم ،
جانم را از من بگیرند با تو دوباره زنده میشوم ،
دنیا را از من بگیرند با تو دوباره صاحب دنیا میشوم ....
هیچگاه نمیتواند کسی تو را از من بگیرد،
میدانی که قلبم بی تو میمیرد،
تو در قلبمی و هیچگاه دنیای عاشقانه من نمیمیرد....
یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : عشق جاودان خاطراتم را هرس میکنم دوست ندارم خاطرهای که شاخسارش یادِ تو را به بار نَنشیند باغ خاطراتم عطر تو را میدهد. حتی این پنجره رنگ رخسار تو را به قاب گرفته
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : عشق جاودان حرف دلت رو همين امروز بزن اگر امروز گفتي اسمش حرف ِ دلِ ولي اگر نگفتي فردا ميشه درد دل...........................
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : عشق جاودان وقتے مَن ، آن "مشترکِ موردِ نظر " نیـستَم ... چه فَرقـے دارد در دَسترس باشَم یا نَباشـم...
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : عشق جاودان حالا كه رفته ای ساعتها به این می اندیشم كه چرا زنده ام هنوز؟ مگر نگفته بودم كه بی تو میمیرم؟ خدا یادش رفته است مرا بكشد یا تو قرار است برگردی؟!
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : عشق جاودان آسمان سرد ، زمین سرد ، هوا سرد …. دل تو سرد ، ولی دل بیچاره ی من در تب تو میسوزد … لحظه ای هم که شده ، مرهمی باش و بیا و مرا سخت، در آغوش بگیر هوس خواب زمستانی دارد دلِ سرمازده ام
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : عشق جاودان دِلـَـــــمــ ؛ گـ ـاهے میــگیـــ ـرَد ! گـ ـاهے میــ ـسوزَد ! و حَتے گــ ـاهے ، گــ ـاهے نـَ ـه _خِیــلے وَقتـــ هـ ـا_ میـــ ـشِکَند ! امــ ـا هَنـــــ ـوز مے تَپـــَـ ـد ...
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : عشق جاودان بــی تـــو..... نــه بـــوی ِخـــاک نجـــاتـم داد .. نــه شــمارش ِ ســتاره هـا ، تسـکینم ! چـــرا صــدایــم کـــردی !؟ (حسین پناهی )
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : عشق جاودان میدانی ... !؟ به رویت نیاوردم ... !
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : عشق جاودان پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|